رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

رادمهر

مچتو گرفتم...

رفته بودیم خونه خاله بهاره، از اونجایی که خونه خاله پر از اسباب بازیهای پسرونه است تو نمی دونی وقتی اونجاییم از خوشی چه کنی ... از بازی با سینا و پارسا گرفته تا اسباب بازی های جورواجور ... همه شون تو رو سرگرم می کنن و البته منم حالشو می برم این یه صحنه جالب از گرفتن مچ رادی رادان فوتبالیسته... مثل این که تو هم مثل من فوتبال و این جور چیزا رو دوست داری، برای همین یواشکی رفتی سر فوتبال دستی بچه ها... اصلا هم انتظار نداشتی که مچتو بگیریم ... قیافه رو ببین...        فدای شادی ها و بازی ها و خنده های کودکانه تو... عزیزترینم       ...
18 دی 1390

اولین بیسکوییت...

همون روز... همون جا... خونه خاله بهاره... برای اولین بار بعد از کلی کلنجار رفتن با اعصابم یه بیسکوییت دادم دستت ... وایییییی از دیدن قیافه ات سیر نمی شم... دور دهن بیسکوییتی... بشقاب روی پا... موها از زور شیطنت به هم ریخته .... آخ که تو دنیای منی شیرینم...           ...
18 دی 1390

لوک خوش شانس...

این یکی از خاطره انگیزترین عکسای آتلیه است... از بس که تو این اسب کوچولو رو دوست داشتی... داشتی باهاش کیف می کردی... جون مامان داریم می گردیم تا یه دونه برات بگیریم چون هم من و هم بابا جون وقتی که بچه بودیم خیلی از این اسبا دوست داشتیم... انقدر سر این عکس تو خندیدیم که گفتم ازش عکس بگیرم و اینجا برات بذارم البته چون با گوشیه کیفیتش خوب نیست...   ...
17 دی 1390

رادی رادان و شیرین کاری های 8 ماهگی...

حالا که هشت ماهه شدی کلی شیرین کاری های بامزه برامون داری... اول اینکه الان دو هفته ای می شه که خونه رو تبدیل کردیم به سنگر... میز از وسط خونه جمع شده رفته کنار کنار، از هم باز شده و فعلا باهاش کاری نداریم... روی سنگای وسط خونه هم یه پتوی دو لا انداختیم که سردی سنگ ها دست و پاهای کوچولوی تو رو اذیت نکنه... اما نمی دونم با گوشه تیز صندلی ها و مبل ها و درها چی کار کنم؟... تو همه اش چهار دست و پا می ری تو گوشه کنارا... دیروز دیدم یه هو صدای گریه ات رفت بالا...اومدم دیدم سرت گیر کرده بین دو تا مبل... چون داشتی می رفتی بین شون که برسی به میز تلویزیون و ضبط و این حرفا... چند روز پیشم که مبل رو گرفتی پا شی از عقب افتادی زمین.. روی سنگا و یه صدای خ...
12 دی 1390

رادمهر... 8 ماهه شد

هشت ماه زندگی... هشت ماه عاشقی... هشت ماه مادری... عزیزترینم من دارم ازت جا می مونم ... شاید به زور می خوام این روزا رو نگه دارم ... وایییی خیلیییییییی دلم برای اون روزا تنگه... روزایی که می نداختمت روی دستم تا بادگلو بزنی ... دورت بگردم با اون قد و قامت کوچولوت روی دستم خوابت می برد ... نمی خوام گریه کنم اما اشکم داره می یاد ... این معصومیت بی پایان تو منو هرروز عاشق تر می کنه ... فقط می تونم بگم همه دل و جون و تن من فدای وجود نازنین تو عزیزترینم...   ...
12 دی 1390

اسباب بازی های رادمهر...

اینم از اسباب بازی های رادی رادان... شماره یک متعلق است به شارژر و انواع سیم، کابل، پریز، تیر چراغ برق و... اینم سندش:     شماره دو متعلق است به انواع دکوری... از ظرف و جا شمعی و اینا گرفته تا بوفه و جالباسی... اینم سندش:     شماره سه متعل است به انواع میوه از پرتقال و سیب و نارنگی و موز گرفته تا ظرف خود میوه اینم سندش:     و مورد آخر اگه جا داشته باشه کمی هم با اسباب بازی های خودش که البته هر کدوم بیشتر از چند دقیقه جذابیت ندارن... اینم سندش:     بازی های کودکانه تو ... خنده های تو... کنجکاوی های بی پایان تو شیرین ترین لحظه های زندگی منه راد...
11 دی 1390

یه روز خوب...

رادی رادان امروز اولین برف زمستونی داره می یاد... خیلی قشنگه، منم که عاشق برف... به به... برای همین هم خیلی خوشحالم هم خیلی ناراحت ...خوشحال بابت رسیدن فصل محبوبم و ناراحت بابت اینکه بابا جونی دوباره چند روز پیشمون نیست.اینجور موقع ها حس می کنم یه نیمه ام نیست...   نازنینم امیدوارم خدای مهربون در آینده یه عشق پاک سر راهت بذاره تا شیرینی اون رو بچشی و ازش لذت ببری  نمی گم هر روز عاشقی گل و بلبل و بگو بخنده نه هم روزای خوش داره هم ناخوش و این از سالم بودنشه.... گرچه می دونم بابا جونی وقتی اینا رو بخوونه خیلییییییییی روش زیاد می شه اما مجبورم اعتراف کنم که الان دلم برای نیمه خودش تنگه.... ای بابا چی می خواستم بگ...
6 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد